رأی و بیعت

رأی و بیعت


مدتی این مثنوی تأخیر شد
آهوی ما گرگ شد، خنزیر شد

 

 

 


شد رها سگ،‌ باز و بسته ماند سنگ
ای برادر باز هم جنگ است،‌ جنگ



سالکان بی‌خرد! بی‌پیرها!
ساحران! رمال‌ها! جن‌گیرها!


 


 

مکتب ایران چو دکان شماست
نفستان ولله ایران شماست

 

عشق ایران کاش در سر داشتید
کاش آن را نیز باور داشتید

 

وای از آن روزی که با بانگ جلی
سایه بردارد ز سرهاتان ولی

 

پس زند خاک از کدورت‌های‌تان
صورتک‌ها را ز صورت‌های‌تان

 

بانگ بردارد ز اعماق وجود
فاش گوید آنچه را بود و نبود


 

تشتتان چون از سر بام اوفتاد
کله‌هاتان چون که خالی شد ز باد


 

هان! گمان کردید ما وامانده‌ایم؟!
ما کنار دام بر جا مانده‌ایم

 

منتظر با تیغ‌ها و داس‌ها
پیشتر آیید ای خناس‌ها

 

هر طرف کردیم دامی را رها
پیشتر آیید ای بدکاره‌ها

 

تیغ کج آ‌ریم و گردانیم صاف
هر که ره گیرد به سوی انحراف


 

چون هلاهل مغز بادام شما
مانده فرزین گرچه در دام شما


 

ای دلیل داعیان دین ما
تاج سر، ای مرد، ای فرزین ما!

 

این سخن را بشنو از اهل تمیز
رأی و بیعت فرق‌ها دارد عزیز


 

نیک می‌دانیم از برهان و نقل
این که بیعت عشق باشد رأی عقل

 

گرچه عقل ما ملاک خوبی است
یادمان باشد که پایش چوبی است


 

عقل آخر هم بماند در نود
عشق اما ختم کار و هست صد


 

هر چه رمل آرید و سحر و جفر و راز
عشق اسطرلاب اسرار است باز


 

چون رجز خوانند مردان نود؟
چون؟ که جاری در رگان ماست صد؟



ماه سنگی سرد و بی مقدار بود

گرمی خورشید بر حسنش فزود


 

رو بگرداند چو خورشیدی ز ماه
در محاق افتد قمر، گردد تباه


 

جملگی دانند، حتی خار و خس!
آبروی ماه از شمس است و بس


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:, | 1:24 | نویسنده : رحمت |